The Japanese National Flag. c1963. Gelatin Silver Print
در این گونی خیس، تن لمیده خشکی چون برگهای دلمردهای که پاییز با سرافرازی لهشان و راهی جوی میکند، انهدام انکارناپذیر و استوارش را در آغوش کشیده است: تنی با رگ و ریشههای متواری، پوستی چروک و متورم به یادگار از روزگاری غیرقابلبرگشت و خاطراتی دست نیافتنی: شبیه حیوانی نخراشیده!
پوست خرده خرده میریزد. ترکها گودتر میشوند. اجزایی که هنوز گوشت به خود دارند و قابلیت باد کردن و ترکیدن؛ هنوز تسلیماند. توازن به خوبی برقرار است. در لیچی اجزا در حال تجزیه شدنند. لب، چشمها و شکم قارچ میافتند: مانند کاسههای گود، لجن بیشتری قورت میدهد. گوشت به کثافات خودش چسبیده و گونی لخت و رها تن گندهاش را پهن کرده است. میدانم این تن فلکزده همیشه روی آب میماند: بادکردگی و فرورفتگی در هم تنیدهاند و به یکدیگر را سخت چسبیدهاند.
بی شکلی تن. مزاحمت تن. این تنِ ترسیده که چون شبحی مالامال از کپک، خون مردگی در ترکها دلمه میبندد.
این همانا تن ژاپن است. تن یک ملت! تن تک تکشان!
این تن شهر من است! تن مردم من! تن خودم! این رکود انسان، قهقرای ارزشها و به خاک کشیدن آزادی (هر چند ناچیز) است. آزادیای که تفالهای از افتخارات جمعی و دیرزمانیست که با همین اوج و حضیضها شرحه شرحه میشود: زواید پرفغانی که در هزیمت خود نفرین شدهاند.
تن اتفاق غریبیست. سوخته، ستبر و راسخ، داغ یک ملت را به بهای «جاودانگی» با حقارت به جان میخرد.